مدیریت. موفقیت. داستان کوتاه. شعر و...
به نام دوست که هر چه داریم از اوست

آگاهی و جهل

موشی درخانه تله موش دید، به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد.

چند روز بعد ، ماری در تله افتاد و زن خانه را که به سراغش رفته بود گزید؛ بازماندگان از مرغ برایش سوپ درست کردند، گوسفند را برای عیادت کنندگان سربریدند؛ گاو را برای مراسم ترحیم کشتند و تمام این مدت موش در سوراخ دیوار می نگریست و می گریست.

مولانا: در جهان تنها يك فضيلت وجود دارد و آن آگاهي و تنها يك گناه وجود دارد و آن جهل است.

 

 

داستان فقر

 

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!

 
دروغ اونم به خانمها؟!
مردی با همسرش در خانه تماس گرفت و گفت : “عزیزم از من خواسته شده که با رییس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم
ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی را که منتظرش بودم بگیرم.
لطفا لباسهای کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن – ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه بر خواهم داشت – راستی اون لباس راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار !!!
زن با خودش فکر کرد که این مساله کمی غیر طبیعی است اما بخاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد.
هفته بعد مرد به خانه آمد – کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب و مرتب بود – همسرش به او خوش آمد گفت و پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه ؟؟؟
مرد گفت :بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا‘ چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم – اما چرا اون لباس راحتی را که گفته بودم برایم نذاشته بودی ؟!
جواب زن خیلی جالب بود: زن جواب داد : لباس راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم !!!
نتیجه اخلاقی: “هیچ وقت به زنها دروغ نگویید
نیوتن
روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند آنها تصمیم گرفتند تا قایم باشک بازی کنند.

انیشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت. او باید تا 100 میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد.

همه پنهان شدند الا نیوتون ...

نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد، دقیقا در مقابل انیشتین.

انیشتین شمرد 97, 98, 99..100…
او چشماشو باز کرد ودید که نیوتون در مقابل چشماش ایستاده.

انیشتین فریاد زد نیوتون بیرون( سک سک)

نیوتون بیرون( سک سک)

نیوتون با خونسردی تکذیب کرد و گفت من بیرون نیستم. او ادعا کرد که اصلا من نیوتون نیستم !!!

... تمام دانشمندان از مخفیگاهشون بیرون اومدن تا ببینن اون چطور میخواد ثابت کنه که نیوتون نیست ...

. . . نیوتون ادامه داد که من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام ...

که من رو،نیوتون بر متر مربع میکنه ...

و از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر "یک پاسکال" می باشد

بنابراین من "پاسکالم" پس پاسکال باید بیرون بره (پاسکال سک سک) !!!

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط کاظم احمدی
آخرین مطالب